۵ مطلب در آذر ۱۳۹۵ ثبت شده است

نگارخانه کاغذرنگی: خداحفظشون کنه:)

مادربزرگ و پدربزرگ

طرح از:خانوم ر.ابوترابی

  • کاغذ رنگی
  • چهارشنبه ۲۴ آذر ۹۵

کتابخانه کاغذ رنگی: هستی

تا حالا شده دلتان بخواهد چیزی که هستید نباشید؟ مثلا دلتان بخواهد به جای یک دختر لباس گل گلی پوش تبدیل به یک پسر با تیپ اسپورت بشوید؟ یا اگر یک پسرید بشوید شبیه قهرمانان توی فیلم ها؟ مثلا سوپرمن و بت من با کلی کارهای عجیب و غریب؟

هستی قصه ما یک دختر بسیار جسور و بازیگوش است که از قضا اصلا از دختر بودن خودش راضی نیست و هر کاری میکند که بیشتر و بیشر شیه پسرها بشود اما اتفاقات غیرمنتظره ای می افتد که زندگی اش را از این رو به آن رو میکند..

 فرهاد حسن زاده از آن نویسندگان خیلی خوب کودک و نوجوان است با کلی جایزه های داخلی و خارجی که با نوشت هایش دست آدم را میگیرد و درست میبرد و میگذارد وسط یک ماجرای خیلی جذاب و قشنگ!

با هر سن و سالی که هستید اگر یک رمان به درد بخور و حال خوب کن آن هم از جنس ایرانی اش میخواهید "هستی" را از دست ندهید

هستی


چند خطی هم بخوانید از شروع کتاب خوب هستی:

"دستم شکسته بود. دست شکسته‌ام توی گچ بود و از گردنم آویزان. تازه، درد هم می‌کرد. ولی جرات جیک زدن نداشتم، از ترس بابا. بابا هم جیک نمی‌زد، به جایش غلغل می‌کرد. عینهو دیگ آبجوشی که آبش از کناره‌های درش بزند بیرون، جیزجیز جوش می‌زد و راه می‌رفت. آنقدر عصبانی بود که اگر تمام نخلستانهای آبادان و خرمشهر را هم به نامش می‌کردی، خوشحال نمی‌شد. حتی اگر تمام کشتی‌ها و لنجهای بندر را می‌دادی، یا حتی...

«بیا دیگه اِدبار

 هر کس نمی‌دانست فکر می‌کرد اسم من ادبار است. اسمم ادبار نبود و می‌دانستم معنی‌اش خوب نبود. من هم یواش راه می‌رفتم. چون می‌ترسیدم. می‌ترسیدم از پله‌ها بیفتم و دوباره شر به پا شود. دلم نمی‌خواست باز بروم توی اتاق گچ و دکتر آن یکی دستم را هم گچ بگیرد. بابا پایین پله‌ها ‌ایستاد و نگاهم کرد. آفتاب دم ظهر چشم‌هاش را تنگ کرده بود. عینک دودی‌اش را یادش رفته بود بیاورد. سفیدی تخم چشم‌هاش معلوم نبود ولی می‌دانستم چه‌قدر از دیدنم برزخ است. همان طور که بدجور نگاهم می‌کرد، گفت: «بذار برسیم خونه، بلالت می‌کنم.»


  • کاغذ رنگی
  • دوشنبه ۲۲ آذر ۹۵

کلیشه نباشیم: چقد می ارزی؟

همیشه بینِ دوستان و آشنایانِ ما آدم هایی هستند که کارهای عجیب و غریبی میکنند. مثلا سالی یک بار گوشی تلفن همراهشان را عوض میکنند، یا از لوازم و التحریر خاص و خیلی گران قیمت استفاده می کنند.

آدم هایی که میدانند اجناسِ ارزان تر و بهتری برای استفاده هست، ولی باز اصرار دارند که جنس گران تر را خریداری کنند. این آدم ها در مهمانی های عید و دید و بازدید هایی که این روزها خیلی باهاش درگیر هستید بیشتر به چشم میایند. مثلا کت و شلواری که قیمتش با یه ماشین دست دوم برابری میکند یا روسری ای که میشود با پولِ آن شامِ یک خانواده ی پنج نفری را تامین کرد. کفش هایی که با تنهایی هزینه ی تحصیلِ ابتدایی یک کودک بی سرپرست است و ... .

گاهی ما هم دوست داریم مثلِ آنها باشیم. کیف و کفش های گران قیمت. روسری های ابریشمیِ براق و لباس هایی که فقط دیدنش دلمان را آب می کند، چه رسد به پوشیدنش.

اما آیا واقعا پوشیدن و داشتن و دست گرفتنِ همچین وسایلِ گرانقیمتی ضروری ست؟ نمیشود با یک دفترِ معمولی به مدرسه رفت یا با یک کفش ارزان قیمتِ تولیدِ داخل مهمانی های عید را گذراند؟

بیایید کلیشه نباشیم. خودمان باشیم، اندکی عاقل تر از بقیه. فکر کنیم با نصفِ هزینه ی هر کفش یا کیف یا لباس چه کارِ بهتری میشود کرد؟ چند گرسنه را میشود سیر کرد و هزینه ی تحصیلِ چند نفر را فراهم کرد؟ بیایید به جای اینکه فکر کنیم کیف و کفش و لباس و مداد و دفترمان چه جنسی و چه مارکی هستند و به چه قیمتی خریده شده اند، ببینیم خودمان چقدر می ارزیم؟


نویسنده:ملیکا مشتاقی

  • کاغذرنگی
  • شنبه ۲۰ آذر ۹۵

کارگاه شعرکاغذرنگی:ساده سرایی

به امیدخدا ازین ببعد در کاغذرنگی کارگاه شعری خواهیم داشت  با درس های استاد سید مهدی حسینی:)


جلسه اول:
یکی از مشکلات بزرگ شاعران نوجوان و جوان، تقلید از زبان بزرگان شعر است. آنها می خواهند مثل حافظ و سعدی و انوری و صائب شعر بسرایند تا مخاطبان باور کنند که آنها هم مثل حافظ و سعدی و انوری و صائب شاعرند!
اما این روش اصلاً درست نیست!
به یاد داشته باشیم که شعر، بیان رازهای درون و باورهای قلبی ماست که قرار است برای همدلان و همزبانان مان بیان کنیم به همین دلیل باید به زبان خودمان ساده و صمیمی حرف بزنیم نه با زبان حافظ و سعدی و انوری و صائب!
نکته دیگر این که تکرار حرف های حافظ و سعدی و انوری و صائب که هنر نیست! وقتی هنر اتفاق می افتد و شکل می گیرد که نوآوری و خلاقیت در آن ظهور یابد. در تکرار حرف دیگران، چیزی به نام نوآوری وجود ندارد و شاعری که سعی دارد به زبان بزرگانی چون حافظ و سعدی و انوری و صائب شعر بگوید، در همان قدم اول، راه رسیدن به شعر واقعی را بر خود مسدود کرده است.
البته به شاعرانی که تلاش دارند مثل حافظ و .... شعر بگویند، باید تبریک بگوئیم؛ زیرا دورنمایی وسیع و آینده ای روشن را برای خود ترسیم کرده اند؛ اما شرط  مثل حافظ و سعدی و انوری و صائب شاعر شدن، تقلید از زبان آن ها نیست! بلکه باید روش ها و تکنیک های آنان را بیاموزیم و با زبان خود شعر بگوئیم.
اولین درسی که از حافظ و سعدی در شاعری باید آموخت، ساده گوئی و صمیمی سرائی است. استفاده از الفاظ قُلمبه و نامأنوس با ذهن ها، اصلاً روش درستی نیست و باعث خستگی ذهن مخاطب و فرار او از شعر می شود.
بنابر این در درس امروز تلاش می کنیم ساده و صمیمی شعر بسرائیم. باید درست مثل حرف زدن – که خیلی راحت با معلم، والدین و دوستانمان با آنها سالم ولی صمیمی حرف می زنیم- بتوانیم حرف هایمان را بب زبانی دل نشین در قالب شعر بیان کنیم.
 در این جا چند نمونه از ساده سرائی را برایتان نقل می کنم:
نمونه (1)
باغ سبز است و آسمان آبی ست
جان هر سبزه جوان آبی ست
حس و حال درختها سبز است
حال و روز پرندگان آبی ست
ناگهان رنگ ابر می گیرد
آسمانی که ناگهان آبی ست
گاه می بینی آسمان خیس است
زیر باران و، همچنان آبی ست
ابرها اشک شوق می ریزند
دل هر قطره بی گمان آبی ست
وقتی این گونه باغها سبزند،
وقتی آن گونه آسمان آبی ست،
می توان روح شعر را حس کرد
نمره خالق توانا: بیست!/ سیدمحمدجواد شرافت

در شعر بالا چند ویژگی وجود دارد که «ساده سرایی» را برای ما تفهیم می کند:
1. هیچ واژه ناآشنا و نا مأنوس در آن به کار نرفته است. یعنی در خواندن و فهم  آن لازم نیست از کتاب فرهنگ لغات استفاده کنیم!
2. تمام بیت ها( جملات) با فعل  تمام شده اند یعنی شاعر سعی کرده است کلمات و جملات را به صورتی بیاورد که خواندن شعر و موسیقی آن برای کسی دشوار نباشد؛ طبیعتاً در این حالت، مفهوم شعر هم برای ما به شیوه بهتری انتقال می یابد.
3. تمام جملات کوتاه است؛ یعنی هیچ جمله طولانی وجود ندارد که ما بخاطر خواندنش، سر و ته متن را گم کنیم و اصلا نفهمیم که شاعر چه می خواهد بگوید؟
4. تمام کلمات شعر، ساده اند چون محسوس و عینی هستند؛ کلماتی مثل: باران، باغ،آسمان،سبزه، درخت، و... همه برای ما قابل درک است همین کلمات، زمینه ساز شده اند تا شاعر بتواند مفهومی والا و ارزشمند را در بیانی ساده ارائه کند:« نمره خالق توانا: بیست!»
5. جملات شاعر، کاملا شبیه حرف زدن مردم است یعنی شاعر،  دقیقا مثل زبان مردم-اما شاعرانه و خیال انگیز- با ما سخن میگوید.
پس بر اساس این شعر یاد گرفتیم این پنج اصل مهم را در ساده سرایی توجه داشته باشیم.


ادامه نمونه هارو میتونید در ادامه مطلب بخونید

  • کاغذ رنگی
  • شنبه ۱۳ آذر ۹۵

برگشتیم:)

خب ما هرچقدر که منتظر ماندیم اینترنت خانه مان درست شود نشد که نشد،دلمان هم برای اینجا پر میکشید.

تصمیم گرفتیم برگردیم،با گوشی پست گذاشتن سخت است اما بهتر از پست نگذاشتن است.

ببخشید که نبودیم

سلام:)


#موقت

  • کاغذرنگی
  • چهارشنبه ۱۰ آذر ۹۵
آمده ایم تا کنار هم باشیم
از هم حرف های خوب یاد بگیریم
به هم کتاب های خوب معرفی کنیم
با هم فکر های بزرگ کنیم
کارهای قشنگ را کلید بزنیم
آمده ایم تا با کمک خدای بزرگ به روز های قشنگ نوجوانی مان رنگ های تازه ای بزنیم.

سلام:)
نویسندگان همراه کاغذ رنگی