۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «رمان نوجوان امروز» ثبت شده است

کتابخانه کاغذ رنگی: هستی

تا حالا شده دلتان بخواهد چیزی که هستید نباشید؟ مثلا دلتان بخواهد به جای یک دختر لباس گل گلی پوش تبدیل به یک پسر با تیپ اسپورت بشوید؟ یا اگر یک پسرید بشوید شبیه قهرمانان توی فیلم ها؟ مثلا سوپرمن و بت من با کلی کارهای عجیب و غریب؟

هستی قصه ما یک دختر بسیار جسور و بازیگوش است که از قضا اصلا از دختر بودن خودش راضی نیست و هر کاری میکند که بیشتر و بیشر شیه پسرها بشود اما اتفاقات غیرمنتظره ای می افتد که زندگی اش را از این رو به آن رو میکند..

 فرهاد حسن زاده از آن نویسندگان خیلی خوب کودک و نوجوان است با کلی جایزه های داخلی و خارجی که با نوشت هایش دست آدم را میگیرد و درست میبرد و میگذارد وسط یک ماجرای خیلی جذاب و قشنگ!

با هر سن و سالی که هستید اگر یک رمان به درد بخور و حال خوب کن آن هم از جنس ایرانی اش میخواهید "هستی" را از دست ندهید

هستی


چند خطی هم بخوانید از شروع کتاب خوب هستی:

"دستم شکسته بود. دست شکسته‌ام توی گچ بود و از گردنم آویزان. تازه، درد هم می‌کرد. ولی جرات جیک زدن نداشتم، از ترس بابا. بابا هم جیک نمی‌زد، به جایش غلغل می‌کرد. عینهو دیگ آبجوشی که آبش از کناره‌های درش بزند بیرون، جیزجیز جوش می‌زد و راه می‌رفت. آنقدر عصبانی بود که اگر تمام نخلستانهای آبادان و خرمشهر را هم به نامش می‌کردی، خوشحال نمی‌شد. حتی اگر تمام کشتی‌ها و لنجهای بندر را می‌دادی، یا حتی...

«بیا دیگه اِدبار

 هر کس نمی‌دانست فکر می‌کرد اسم من ادبار است. اسمم ادبار نبود و می‌دانستم معنی‌اش خوب نبود. من هم یواش راه می‌رفتم. چون می‌ترسیدم. می‌ترسیدم از پله‌ها بیفتم و دوباره شر به پا شود. دلم نمی‌خواست باز بروم توی اتاق گچ و دکتر آن یکی دستم را هم گچ بگیرد. بابا پایین پله‌ها ‌ایستاد و نگاهم کرد. آفتاب دم ظهر چشم‌هاش را تنگ کرده بود. عینک دودی‌اش را یادش رفته بود بیاورد. سفیدی تخم چشم‌هاش معلوم نبود ولی می‌دانستم چه‌قدر از دیدنم برزخ است. همان طور که بدجور نگاهم می‌کرد، گفت: «بذار برسیم خونه، بلالت می‌کنم.»


  • کاغذ رنگی
  • دوشنبه ۲۲ آذر ۹۵

کتابخانه کاغذرنگی:باغِ کیانوش

تا حالا شده است به خاطر رفیقت بیفتی توی دردسر؟ تا حالا بخاطر دوستِ صمیمی ات کتک خوردی؟ تا کجا حاضری بخاطر دوستت از خودت بگذری؟
باغ کیانوش حکایت دو تا نوجوان هم همسن و سال تو است به نام حمزه و عباس که در بد مخمصه ای می افتند! چه مخمصه ای؟ زرنگی! خودت باید بخوانی اش تا بفهمی !
باغ کیانوش قلم خیلی روانی دارد و تو را با خودش میبرد تویِ تویِ خودِ داستان، انقدر که میتوانی قدم به قدم حمزه و عباس راه بروی و بالا و پایین بپری یا بترسی و تپش قلبت حسابی بزند بالا!
پیشنهاد میکنم حتما این کتاب خوب و کوچک و جمع و جور را بخوانی و به رفیقِ فابریکت هدیه بدهی!




نویسنده کتاب آقای علی اصغر عزتی پاک هستند که از نویسنده های خوب نوجوان اند،کتاب را انتشارات کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان چاپ کرده است.
این کتاب را میتوانید از کانون پرورش فکری شهرتان امانت بگیرید یا بخرید،البته این فروشگاه هم میتواند برایتان بیاورد اما شاید پول پست برایتان گران تمام شود.

راستی!
اگر کتاب را خواندی خوشحال میشویم که نظرت را در موردش اینجا برایمان بنویسی، ممنون:)

  • کاغذ رنگی
  • پنجشنبه ۱۱ شهریور ۹۵
آمده ایم تا کنار هم باشیم
از هم حرف های خوب یاد بگیریم
به هم کتاب های خوب معرفی کنیم
با هم فکر های بزرگ کنیم
کارهای قشنگ را کلید بزنیم
آمده ایم تا با کمک خدای بزرگ به روز های قشنگ نوجوانی مان رنگ های تازه ای بزنیم.

سلام:)
نویسندگان همراه کاغذ رنگی