به امیدخدا ازین ببعد در کاغذرنگی کارگاه شعری خواهیم داشت  با درس های استاد سید مهدی حسینی:)


جلسه اول:
یکی از مشکلات بزرگ شاعران نوجوان و جوان، تقلید از زبان بزرگان شعر است. آنها می خواهند مثل حافظ و سعدی و انوری و صائب شعر بسرایند تا مخاطبان باور کنند که آنها هم مثل حافظ و سعدی و انوری و صائب شاعرند!
اما این روش اصلاً درست نیست!
به یاد داشته باشیم که شعر، بیان رازهای درون و باورهای قلبی ماست که قرار است برای همدلان و همزبانان مان بیان کنیم به همین دلیل باید به زبان خودمان ساده و صمیمی حرف بزنیم نه با زبان حافظ و سعدی و انوری و صائب!
نکته دیگر این که تکرار حرف های حافظ و سعدی و انوری و صائب که هنر نیست! وقتی هنر اتفاق می افتد و شکل می گیرد که نوآوری و خلاقیت در آن ظهور یابد. در تکرار حرف دیگران، چیزی به نام نوآوری وجود ندارد و شاعری که سعی دارد به زبان بزرگانی چون حافظ و سعدی و انوری و صائب شعر بگوید، در همان قدم اول، راه رسیدن به شعر واقعی را بر خود مسدود کرده است.
البته به شاعرانی که تلاش دارند مثل حافظ و .... شعر بگویند، باید تبریک بگوئیم؛ زیرا دورنمایی وسیع و آینده ای روشن را برای خود ترسیم کرده اند؛ اما شرط  مثل حافظ و سعدی و انوری و صائب شاعر شدن، تقلید از زبان آن ها نیست! بلکه باید روش ها و تکنیک های آنان را بیاموزیم و با زبان خود شعر بگوئیم.
اولین درسی که از حافظ و سعدی در شاعری باید آموخت، ساده گوئی و صمیمی سرائی است. استفاده از الفاظ قُلمبه و نامأنوس با ذهن ها، اصلاً روش درستی نیست و باعث خستگی ذهن مخاطب و فرار او از شعر می شود.
بنابر این در درس امروز تلاش می کنیم ساده و صمیمی شعر بسرائیم. باید درست مثل حرف زدن – که خیلی راحت با معلم، والدین و دوستانمان با آنها سالم ولی صمیمی حرف می زنیم- بتوانیم حرف هایمان را بب زبانی دل نشین در قالب شعر بیان کنیم.
 در این جا چند نمونه از ساده سرائی را برایتان نقل می کنم:
نمونه (1)
باغ سبز است و آسمان آبی ست
جان هر سبزه جوان آبی ست
حس و حال درختها سبز است
حال و روز پرندگان آبی ست
ناگهان رنگ ابر می گیرد
آسمانی که ناگهان آبی ست
گاه می بینی آسمان خیس است
زیر باران و، همچنان آبی ست
ابرها اشک شوق می ریزند
دل هر قطره بی گمان آبی ست
وقتی این گونه باغها سبزند،
وقتی آن گونه آسمان آبی ست،
می توان روح شعر را حس کرد
نمره خالق توانا: بیست!/ سیدمحمدجواد شرافت

در شعر بالا چند ویژگی وجود دارد که «ساده سرایی» را برای ما تفهیم می کند:
1. هیچ واژه ناآشنا و نا مأنوس در آن به کار نرفته است. یعنی در خواندن و فهم  آن لازم نیست از کتاب فرهنگ لغات استفاده کنیم!
2. تمام بیت ها( جملات) با فعل  تمام شده اند یعنی شاعر سعی کرده است کلمات و جملات را به صورتی بیاورد که خواندن شعر و موسیقی آن برای کسی دشوار نباشد؛ طبیعتاً در این حالت، مفهوم شعر هم برای ما به شیوه بهتری انتقال می یابد.
3. تمام جملات کوتاه است؛ یعنی هیچ جمله طولانی وجود ندارد که ما بخاطر خواندنش، سر و ته متن را گم کنیم و اصلا نفهمیم که شاعر چه می خواهد بگوید؟
4. تمام کلمات شعر، ساده اند چون محسوس و عینی هستند؛ کلماتی مثل: باران، باغ،آسمان،سبزه، درخت، و... همه برای ما قابل درک است همین کلمات، زمینه ساز شده اند تا شاعر بتواند مفهومی والا و ارزشمند را در بیانی ساده ارائه کند:« نمره خالق توانا: بیست!»
5. جملات شاعر، کاملا شبیه حرف زدن مردم است یعنی شاعر،  دقیقا مثل زبان مردم-اما شاعرانه و خیال انگیز- با ما سخن میگوید.
پس بر اساس این شعر یاد گرفتیم این پنج اصل مهم را در ساده سرایی توجه داشته باشیم.


ادامه نمونه هارو میتونید در ادامه مطلب بخونید


نمونه(2)
غنچه با دل گرفته گفت:
« زندگی،
لب ز خنده بستن است
گوشه ای درون خود شکستن است »
گل به خنده گفت :
« زندگی شکفتن است
با زبان سبز، راز گفتن است »
گفت و گوی غنچه و گل از درون باغچه
 باز هم به گوش می رسد ...
تو چه فکر می کنی ؟
راستی کدام یک درست گفته اند؟
من که فکر می کنم
گل به راز زندگی اشاره کرده است.
هر چه باشد، او  گل است.
گل یکی دو پیرهن،
بیش تر ز غنچه پاره کرده است/زنده یاد دکتر  قیصر امین پور

در این شعر نیز چند نشانه از «ساده سرایی» وجود دارد و شاعر با تکیه بر زبان ساده مردم ( گفت و گو و بحث ) تعریفی ساده اما بسیار عمیق از زندگی ارائه کرده است؛ براستی اگر  در این شعر، زندگی با کلمات قلمبه سلمبه تفسیر می شد آیا رغبتی به خواندن آن داشتید؟
از دیگر تکنیک های مهم در این شعر در کنار گفت و گو و روایت، استفاده از  کنایات مردمی و عامیانه است:
  هر چه باشد، او  گل است.
گل یکی دو پیرهن،
بیش تر ز غنچه پاره کرده است!
می بینید که با زبان ساده چقدر راحت می توان حرف های دلنشین و حتی عمیق و ماندگاری زد.


نمونه (3)
از باغ می‌برند چراغانی‌ات کنند
تا کاج جشنهای زمستانی‌ات کنند
پوشانده‌اند «صبح» تو را «ابرهای تار»
تنها به این بهانه که بارانی‌ات کنند
یوسف! به این رها شدن از چاه، دل مبند
این بار می‌برند که زندانی‌ات کنند
ای گل گمان مکن به شب جشن می‌روی
شاید به خاک مرده‌ای ارزانی‌ات کنند
یک نقطه بیش فرق رحیم و رجیم نیست
از نقطه‌ای بترس که شیطانی‌ات کنند
آب طلب نکرده همیشه مراد نیست
گاهی بهانه‌ای است که قربانی‌ات کنند... /فاضل نظری
در این شعر نیز نمونه هائی از کاربرد زبان مردم و تلاش برای رسیدن به ساده سرائی آشکار است؛ زبان ساده و بدون تکلف و دست انداز، موسیقی روان، شیوه چینش بیتها و پایان بندی آن با فعل- که باعث شده است زبان شعر درست مثل زبان مردم روان گردد- و از همه جالب تر این که  در بیت اخر از ضرب المثل هم استفاده شده است.
نمونه(4)
یک درخت پیرم و سهم تبرها می شوم
مرده ام، دارم خوراک جانورها می شوم
بی خیال از رنج فریادم تردّد می کنند
باعث لبخند تلخ رهگذرها می شوم
با زبان لال خود حس میکنم این روزها
هم نشین و هم کلام کور و کرها می شوم
هیچ کس دیگر کنارم نیست، می ترسم از این
این که دارم مثل مفقود الاثرها می شوم.../ زنده یاد نجمه زارع